من یک موضوعی را میخوام بنویسم که امیدوارم حسش بیاد بتونم در چند خط منظورم را بیان کنم و کمیهم ازش دفاع کنم . ماحصل منظور من اینه که یک مشکل اساسی در کل نظام زندگی انسانها وجود داره که قرنهاست انسان را بدست خودش اسیر خودش کرده و اینهمه بدبختی بوجود اورده و فرصت یک زندگی ساده را از نوع بشر گرفته . ..... اما مشکل چیست ؟ مشکل قیل و قال زیادی است که فلاسفه برای توضیح انسان و زندگی براه انداخته اند که درک و تامل این همه قیل و قال که به مغالطات و چرندیات و باد معدهها هم آراسته شده ، انسان را بگونهای گیج کرده که باید گفت انسان هرگز مست زندگی نبوده این تلو تلو خوردن انسان بخاطر گیجی ناشی از مشتی است که بر شقیقه اش نشسته ........... حالا شما به گوشهای از قیل و قالهای فلسفی دقت کنید......ارسطو میگوید : سبب موجود بودن انسان این است که انسانی دیگر او را تولید کرده ولی افلاطون میگوید : سبب موجود بودن انسان این است که او از مثالی که مثال انسان است بهره مند شده . افلاطون در نظریه تذکار میگوید : ما در گذشته مثل را مشاهده کرده ایم اینک بکوشیم تا با واپس نگری خاطرهای ازاندیدارها تازه کنیم (( راستش اگر خواسته باشم بیشتر توضیح بدهم خسته کننده است چرا که باید نیم صفحه بحث کنیم ایا باید گفت (( گذشته ازلی )) یا بگوییم (( ازلیت گذشته )) و اینطوری کلافمان بیشتر پیچ میخورد چرا که افلاطون زمان را سایه فرار ازلیت میانگارد و ارسطو انرا مقدار حرکت میدانست ولی آگوستینوس میگفت : اگر از خودم نپرسم که زمان چیست انرا میدانم اما اگر بپرسم که زمان چیست دیگر چیزی ازاننمیدانم . .......... در این میان برای نوشتن در بغل دیوار کافی نت این جمله سقراط زیبا به نظر میرسد : خیر عین دانایی است و شر معادل جهل و نادانی ...... آیا پاسکال میخواهد فلسفه را با علم آشتی بدهد که میگوید : نباید از امور روحی و معنوی به نحو مادی و از اشیاء مادی به نحو معنوی سخن گفت . ..... ایا وقتی موضوع به این میرسد که در مذهبی که احساسهای ما منقطع و منفصل از یکدیگر انگاشته شده است ، رد چنین مذهبی جنبه عقلی دارد ، ایا ما در این نقطه به خط قرمز نرسیده ایم .. هید گر تلاش میکند جلو پیچیدگی قضیه را بگیرد لذا خیلی ساده میگوید : غرض از فلسفه به معنای دوستدار دانایی نیست بلکه بیشتر به معنای وفاق در ارتباط و اتحاد با اشیاء و بردن ما و نزول ما تا به همین واقعیتی است که ما بدوا انرا دریافت میکنیم .....در این طرف داستان در حالی که شاعران ما میگویند : پای استدلالیان چوبین بود .ای چوبین سخت بی تمکین بود . که عملا ورود عقل را در درک معنای زندگی ممنوع میکند . ....اما پل والری که در حال و هوایی بسیار سبک و لطیف سیر میکند چنین میاندیشد که علم با تاویل اشیاء به شبکه نسبتها ما را در درک آنچه در عین حال هم واقعی تر و هم زوال پذیر تر است قادر میسازد ..... در این میان اگر نظر کلودل هم عصر پل والری را در مورد نوعی زیر بنا و غلظت برای اشیاء ببینیم متوجه میشویم این دو هر کدام راهی درست مخالف راه دیگری پیش پای ما میگذارند .............. این طور نمیشه به انسانها کمک کرد این فلسفه انسان را از زندگی ساده و بدور از ترس و جهل و نفرت و .... دور کرده و در چاه ویلی انداخته که ما میگیم قراره بیفتیم توش .... نمیدونم چیزی شد یا نشد
اشتباهات رایج کاربران در لینکدین بازدید : 326
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 12:37